false happiness p²

{پارت دوم}
باران صورتش را خیس میکرد، طوری که انگار گریه کرده بود. آرزو ای کودکانه کرد که باران روی لبش بیوفته و طعم باران تازه رو حس کنه. میخواست زبونش رو بیرون بیاره و سعی در خوردن اون قطره ها بکنه اما صدایی وادارش کرد که سرش رو بچرخونه
:«سلام» فلیکس گفت و هیونجین با لبخند نگاهش کرد.
آلفا با لبخندی که انگار قصد پاک شدن از صورت بی نقص اش را نداشت به گرمی گفت:« این کافه هم بیرونش صندلی داره هم توش، هوای الان خیلی خوبه، میخوای بیرون بشینیم؟»
امگا با اخم گفت :« آره چرا نخوام مگه گربه ام از خیسی بدم بیاد دراز؟»
هیونجین با صدایی بلند بخاطر لحن تدافعی پسر خندید و سعی کرد جوابی راجب کوتاه و جوجه بودن پسر کوچکتر نده.صندلی ای از روی ادب برای امگا بیرون کشید و خودش پشت اون یکی صندلی نشست. فلیکس با نگاهی که انگار داشت روح و وجود هیونجین رو تجزیه و تحلیل میکرد نشست و با نگاهی نافذ گفت:«خب.. توی دلقک سفارش دادی یا نه؟»
آلفا سری تکون داد و بعد از اینکه انگشت هاش رو درهم گره زد لب زد:« آره، دوتا هات چاکلت. امیدوارم دوست داشته باشی»
امگا سری تکون داد و با حس امنیت، که هیونجین آدم اشتباهی نیست که بهش آسیب بزنه نفسش رو بیرون داد و گذاشت فرومونش کمی آزاد شه. گرگ بزرگتر با حس رایحه ی وانیل لبخندی دور از چشم فلیکس زد و توی ذهنش یادداشت کرد "یه امگای عصبی، با فرومون وانیل" و البته کمی طول کشید که ذوق کنه بخاطر اینکه فرومون خودش قهوه بود و به نظرش خیلی فرومون خودش و فلیکس ترکیب خوبی بودن!
گارسون جوان ، که به احتمال زیاد بتا بود هات چاکلت ها روی میز چوبی دو پسر جوان گذاشت و دور شد.فلیکس اولین نفر لیوان رو برداشت و شروع به خورن اون مایع گرم که توی اون هوای نسبتا سرد بارونی نعمت بزرگی بود کرد.
پسر ها مشغول خوردن سفارششون در سکوت و نگاه های زیر زیرکی به دیگری بودند که گوشی امگا که روی میز بود شروع به زنگ خوردن کرد.هیونجین نفهمید کی عه، ولی حدس زد آدم مهمی توی زندگی فلیکس باشه چون پسر تقریبا به سمت گوشی حمله ور شد و گفت:« جک؟ سلام!»
با شنیدن اسم جک اخمی روی صورتش نشست، اونطور که فهمیده بود جک دوست پسر امگا بود و هیونجین...خب، حس خوبی به آلفایی که حتی ندیده بود نداشت.
هیونجین نفهمید پشت خط پسرک چی شنیده، اما صورت زیباش خیس شده بود و کک و مک های قهوه ایش بخاطر اشک میدرخشیدن.
آلفا با نگرانی پرسید:«فلیکس؟ خوبی؟ چیشده؟»
امگا گوشی رو قطع کرد و فقط با گریه، دوید و اونجا رو ترک کرد.
حالا هیونجین مونده بود با لیوان های نیمه خورده ی هات چاکلت، قلبی ناراحت بخاطر دیدن اشک های اون امگا و نگاهی مات و مبهوت
دیدگاه ها (۱۱)

false happiness p³(½)

false happiness p³(²)

لباس برای عروسی رزالیا بانو😼

false happiness p¹

Part 1 — No Escapeسیگار بین دو انگشتش دود می‌شد. نوکش سرخ بو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط